زبی ناراحت می شود وقتی راا راا به قار و قور شکم او می خندد و فرار می کند تا پنهان شود. راآ راا به دنبال یافتن دوستش و عذرخواهی میشود، او فکر میکند که این کار آسان خواهد بود، او فقط باید به صدای شکم او گوش دهد، اما چه کسی میدانست که چقدر صداهای دیگر وجود دارد؟